ترنمترنم، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

ترنم بانو ، کودک امروز ، بانوی فردا

حس مالکیت!!!

چقدر این احساس مالکیت، زود سر و کله اش پیدا شد در وجود ِ کوچک ِ بی اشتباهت !   من هلاک ِ این مال ِ تو ها هستم !   اینقدر لذت دارد که دستت را به سینه ات بزنی و بگویی :  مال ِ من ، مال ِ نَنُم(مال ترنم) ،  نی نی ِ من ، تتاب ِ من(کتاب من)، تخت ِ من ، تَتوی ِ من( پتوی من) ،  بابایی ام ، مامانی ام ، .....   تمام این مال ِ تو ها را بیخیال شوی ، مامانِ ترنم  بودن لذتش بی انتهاست . وقتی اطرافیان با شیطنتی درست به موازات شیطنت های تو !!! میگویند مامانه منه !   و تو قشنگترین و بی مثال ترین عشق هستی ام ، به سرعت خودت را به من میرسان...
24 بهمن 1391

میشه یک لحظه خودت را جای من بگذاری؟

خدایا ، میشود یک لحظه ، فقط یک لحظه خودت را جای من بگذاری ؟ از توی آشپزخانه سرک می کشم ،  آن پایین را نگاه می کنم ، یک عروسک کوچک میبینم که خندان و شاد دارد قدم هایش جان میگیرد ،  دست هایش را کنار بدنش تکان میدهد که آسوده باشد و  کنترل همه چیز در اختیارش باشد ، صدای خنده هایش در فضا پیچیده ، بعد ; صدایش میکنم ، ترنم ، ترنم مامان ! دنبال صدایم می گردد و وقتی چشمش به من می خورد از ته دل جیغ شادی می زند،  برایم دست تکان می دهد ، می گوید مامانی ام !!!   آه که هیچ کس نمیتواند جای من باشد ،  اگر تو جای من بودی چه کار می کردی؟ حتما ...
22 بهمن 1391

500 روز یعنی:

ترنمم: و امروز یعنی 22 بهمن 1391 اولین نیم هزاره ی عمرت را تجربه کردی.... اینک آمده ام اینجا تا برایت  بنویسم که : پانصد روز است که خورشید خانه ما از پس نگاه تو طلوع کرده و شبها ماه با بستن چشمهای تو ٬ چشمهایش را بسته.... پانصد روز است که من به یک منِ  دیگر بدل شده ام و تغییراتم آنقدر شگرف است که تصورش هم ممکن نیست.. پانصد روز است که تو  روی زمین نفس می کشی و دو تا فرشته روی شانه هایت به یمن حضور تو به زمین آمده اند... پانصد روز است که من احساس می کنم زندگی زیباتر و شیرین تر از قبل است و  البته سخت تر... پانصد روز است که تو هستی و این قشنگترین چیزی اس...
22 بهمن 1391

وقتی که:

من این روزها : روزی صد بار عاشق می شوم ، شیدا و مجنون می شوم ! روزی صد بار بی آنکه مِی بنوشم مست می شوم ! روزی صد بار ، بدون بال ، پرواز میکنم ، به آسمان می روم و چون دلم را در زمین جا گذاشته ام دوباره بازمی گردم ! خدایا ، تو می دانستی من آرزوی دختر داشتن در دل دارم ، آرزویم را برآورده کردی ! اما من آن زمان نمی دانستم که داشتن دختر اینقدر شیرین است که آدم را روزی صد بار ببرد به آسمان نزدیک فرشتگان و بازگرداند ! تو خودت قضاوت کن ،  چگونه این قلب ِ ناتوانم را درون سینه آرام کنم ،  وقتی که : لب های صورتی کوچکی مادام تمام دست و صورتم را بوسه باران میکند ! صب...
22 بهمن 1391

قبل از تو....بعد از تو.....

دخترکم تو هم شده ای انقلاب زندگی من حالا هر آنچه در زندگی من است تاریخ دار شده قبل از ” تــو ” …. بعد از ” تـــو   قبل از تو کی من با یک تاب تاب عباسی این چنین به اوج میرسیدم!!! جان ِ شیرینم!!!!!!!!   قبل از تو کی نفس های من با هر پله ای این چنین بالا و پایین میشد.. نفس ِ  من!!!!!   بعد از توست که این چنین پنهان میشوم و با صدای شیرینت داااااااااااااااااااااالی برق میزند نگاهت و من پیدا میشوم... روشنایی ِ چشمااااانم بعد از توست که این چنین دنیای بی رنگم دالانی از بهشت شده است و قدم میزنم در هوایت عشق تاریخی ِ من!!!...
16 بهمن 1391

عیدتان مبارک!!!!!!!!!

ولادت پر برکت رحمته للعالمین رسول خدا محمد بن عبدالله (ص) و ولادت با برکت بنیان گذار  مذهب  تشیع امام جعفر صادق (ع) بر همه مسلمانان و حق جویان عالم مبارک.   درخشش زیبای ستاره های آسمان عشق و ایمان نبوی و علوی، بر همگان همایون باد. سلام بر برکت دستانت که می تواند نان رزق هزاران سفره خالی را مهیا کند! سلام بر راستی قدم هایت که می تواند صراط مستقیمی را نشان دهد که هیچ پایی برآن نلرزد و خطا نرود! سلام بر فراخی سینه ات که می تواند همه جهان را تنگ در آغوش رحمت خویش بکشد و باز هم برای بخشش پشیمانان، جا داشته باشد! سلام بر شیوایی کلامت که می تواند خشن ترین دل های سنگی را چون آب زلال زمزم ن...
10 بهمن 1391

ای عشق همه بهانه از توست!!!!

چگونه می شود برق چشم ها را در عکس ثبت کرد؟؟؟؟؟؟؟وقتی که ترنم دارد دنیای اطرافش را کشف می کند و چشم هایش از دیدن زیبایی ها برق می زند!!!! از چه زاویه ای می شود از مهربانی فیلم گرفت وقتی ترنم با مهربانی با عشقی عجیب به اطرافیان خیره می شود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با کدام کلمات می توان شیرینی را نوشت وقتی ترنم از ته دل می خندد؟؟؟؟؟؟؟؟ به کجای تاریخ هنر و ادبیات آویزان شوم برای ثبت این لحظه های شگفت بی تکرار؟؟؟؟؟ میدانی ترنم   لحظه هایی هست که منحصر میشود به من و تو...مثل لحظه هایی که با هم بازی می کنیم... می دانم بازی ذهنت را خلاق تر و سلول های مغزت را فعال میکند... اما برای من هم  لحظه ...
9 بهمن 1391

باور کنم؟

باور کنم که به این سرعت بزرگ شده ای؟ باور کنم که دیگر نوزادِ نرم و نازک دیروزها نیستی؟ باور کنم که این رد ِ پای دندانهای کوچک شیری ات است ؟ همان ها که دیروز زیر لثه صورتی رنگ ِ خوشبویت پنهان بود؟ وقتی برای اولین بار این سیب قرمز را اینگونه تحویلم دادی ، برای هزارمین بار آن لبخند پیروزمندانه همیشگی روی لب هایم نشست . این سیب به من یادآور شد که بزرگ شده ای. این سیب به من نشان داد که دندان های شیری و نازت ، در دهان کوچکت ، قطار شده اند. این سیب به من نشان داد که ماشین زمان سرعتش از پلک بر هم زدن هردومان سریعتر است. مگر نه اینکه من دلم میخواهد تو بزرگ شوی ، بالنده شوی ، تما...
8 بهمن 1391

ترنم بانو 16 ماهه شد!!!!!!!!!!!!

ساعت19:55  دقیقه هفتم مهرماه 1390 ...  دعای خیر و بوسه مادرم و مادر شوهرم بر پیشانی ، آغوش همیشه گرم و امیدبخش همسرم ، راهروی بلند و بی صدای بیمارستان ، قدمهایی لرزان و پرامید بسمت اتاق دلدادگی ، صدای تیک تاک ساعت همیشه شتابان، بی قراری و شوق ، نگاه های منتظر ، لرزشی خفیف بر تمام اندامم که هنوز نمیدانم از ترس بود یا از شوق یا از سرما ، و من بودم که با آرامشی غیر قابل باور انتظارت را میکشیدم...   زمان و مکان معنا نداشت... در برهوتی از بی صدایی و راز و نیاز غرق بودم.....   گوش هایم هیچ نشنید مگر آهنگ دلنشین لحظه تولدت را و من بودم که باران باران گریستم مانند اکنون که باز هم ذوب شدم در  خا...
7 بهمن 1391
1